جلوه دادن بیماری روانی در سینما

1004

نیازی نیست دیوانه باشید تا بتوانید بر پرده سینما ظاهر شوید، اما وقتی موضوع مسائل روانی در میان است، صنعت فیلم‌سازی معمولا تصویر ‌آشفته‌حالان را ترجیح می‌دهد. البته نمی‌توان گفت سینما از درونمایه‌هایی که تابو به شمار می‌آیند گریزان است، مشکل آن‌جاست که در پرداختن به مشکلات روح و روان به افراط و تفریط می‌افتد، یا به ترحم و دلسوزی شدید متوسل می‌شود یا به جنجال و بزرگنمایی رو می‌کند.

 

در چنین چشم‌اندازی است که فیلم دیوانگی عادی است، اثری زندگینامه‌ای که به سرگذشت روان‌شناس اسکاتلندی رونالد دیوید لنگ در دهه ۱۹۶۰ می‌پردازد، و به تازگی روی دی وی دی منتشر شده است، بس معاصر و تازه به نظر می‌رسد.

 

دیوید تننت در این فیلم نقش لنگ را بازی می‌کند؛ شخصیتی پیچیده و پرجاذبه که به سخنان دکتر لنگ در زمان خودش مشهور و رایج بود و دیگران بسیار از او نقل می‌کردند، از جمله این گفته‌اش:” جنون تنظیمات بسیار منطقی ذهن برای مواجهه با دنیایی دیوانه است.” او در مواجهه با بیماری‌ها روحی رویکردی پادفرهنگی داشت: از طرفی استدلال می‌کرد که جوامع سنتی” کودکان ما را به دیوانگی سوق می‌دهند” و از جانب دیگر به بیماران بزرگسالش مصرف ال اس دی را توصیه می‌کرد. رونالد لنگ همچنین خود با اهریمنان درونش مانند اعتیاد به الکل و افسردگی در نبرد بود. تننت در فیلم دیوانگی عادی است نقش لنگ را به طرزی تاثیرگذار بازی می‌کند، و هنرپیشگانی چون الیزابت ماس، گابریل بیرن و مایکل گمبون او را همراهی می‌کنند. به رغم این فیلم که قهرمانش دکتر لنگ نامتعارف است ، سینمای عامه پسند همچنان در کشاکش با قهرمانی است که با مشکلات روانی سروکار دارد. در تبلیغ فیلم دیوانگی عادی است در توصیف رونالد لنگ گفته می‌شود: “به چشم بعضی‌ها او دیوانه بود و در نظر برخی دیگر قدیس.”

 

به تازگی مجنون مجموعه تلویزیونی جدید شبکه نت‌فلیکس نیز سروصدا و غوغای بسیار برانگیخته است. این اثر براساس سریالی نروژی به همین نام در زیرگونه وقایع آسایشگاهی روانی ساخته‌شده است. در این مجموعه جذاب و وهم‌آلود آمریکایی اما استون و جونا هیل نقش دو فرد غریبه را بازی می‌کنند که در یک آزمایش سری مصرف دارو شرکت کرده‌اند. طراحان این آزمایش ادعا دارند که با به کارگیری داروهای آنان مسائل بهداشت روانی یکسره حل و فصل می‌شود. روان‌پزشک عجیب و غریبی به نام دکتر منتالری با بازی جاستین ثرو درباره این شیوه مداوا به بیمارانش می‌گوید:”این فقط روشی درمانی نیست، بلکه علم است.” اما استون در مصاحبه‌ای با مجله ال درباره مجموعه مجنون گفت:

 

“آن چه در مجنون دوست داشتم این بود که به آدم‌هایی می‌پردازد که کشمکش‌های درونی دارند و سعی می‌کنند آنها را با خوردن قرص حل کنند، اما در نهایت می‌بینید که به یاری ارتباطات انسانی و عشق است که فراز و نشیب زندگی را می‌توان تاب آورد.”

 

باری گرچه صنعت خلاقه داستان‌گویی پیچیدگی و شکنندگی ذهن موضوعی جذاب قلمداد می‌کند، در این جریای عامه پسند سرگرمی‌ همچنان در پی راه حل‌های سریع و دسته‌بندی‌های قالبی‌اند. در این رویکرد، “جنون” براساس اصطلاحی قدیمی و منسوخ در پزشکی، پدیده‌ای تعریف می‌شود که در ذات خود مشکل‌زا است‌. دکتر رایان هوز در مجله روان‌شناسی امروز می‌نویسد: “گرچه اصطلاح دیوانگی متاثر از متخصصان بهداشت روان پدید آمد، این واژه امروزه بیشتر جنبه حقوقی دارد نه روانی” و بر این تعریف که در سایت حقوقی لو دات کام (Law.com) آمده دلالت می‌کند:” بیماری روانی‌ شدیدی که شخص مبتلا به آن نمی‌تواند خیال را از واقعیت تشخیص دهد، نمی‌تواند اداره امورش را در دست گیرد یا کارهایش را درست انجام دهد، یا این که تحت تسلط رفتارهای پیش‌رانشی غیرقابل مهار است.”

در واقع درک و دریافت عموم از دیوانگی همچنان به نحوی حداکثری بسیار متاثر از تصویر فیلم‌هاست و نه حتی -در قیاس- برگرفته از رمان‌ها یا خاطراتی که این آثار از آنها اقتباس شده‌اند. تصویری که فیلم کلاسیکی مانند دیوانه از قفس پرید (۱۹۷۵) از آسایشگاه روانی نشان داد برای همیشه در ذهن‌ها حک شد؛ جایی که روح و روان را به ویرانی می‌کشاند. در این فیلم مک مورفی با بازی جک نیکلسون ادای دیوانه‌ها را درمی ‌آورد برای این‌که از کار در زندان بگریزد، اما در نهایت در زیر فشار نظام این مرکز درمانی خرد می‌شود. در این فیلم تصویرهای بسیار دراماتیکی که از درمان بیماران به نمایش درمی‌آید، به ویژه آن صحنه‌های بسیار بی‌رحمانه شوک‌‌‌درمانی الکتریکی بر پدیداری و شیوع تصورات منفی درباره این شیوه درمانی تاثیرات بسیار گسترده‌ای گذاشت. در سال ۲۰۱۱ روزنامه تلگراف تا آن جا پیش رفت که گفت:”این فیلم به نحوی جبران ناپذیر تصویر شوک‌درمانی الکتریکی را در اذهان عموم تخریب کرد. همچنین این اثر گسترش داروهای ضدروان‌پریشی را که به بیماران اجازه می‌دهد زندگی عادی داشته باشند سرعت بخشید.”

 

افزون بر این جک نیکسلون در نقش دیوانه قاتل فیلم کلاسیک درخشش ساخته استنلی کوبریک نیز ظاهر شد که به دنبال پسرش می‌گشت تا او را بکشد. به نظر می‌رسید که برای دهه‌ها فیلم‌های ترسناک پر بودند از علایم دیوانگی؛ محض نمونه فقط در فیلم روانی هیچکاک همه چیز از جنون حکایت می‌کرد: از شخصیت عجیب و ترسناک آنتونی پرکینز گرفته تا موسیقی غیرعادی برنارد هرمن. و با مجموعه‌ فیلم‌هایی در زیرگونه هیولایی اسلشر(قاتل روانی) مانند هالووین با شخصیت مایکل مایرز، جمعه سیزدهم با کاراکتر جیسون ورهیز و کابوس در خیابان الم با محوریت شخصیت فردی کروگر آتش این رویکرد آشفته به مسائل روانی تندتر شد. در همه این‌ فیلم‌ها دیوانه چون آدمی شریر نمایش داده می‌شود و معمولا هم نقاب به چهره دارد، یا این‌که چهره‌اش عجیب و غریب است تا مهیب‌تر به نظر رسد.

 

از اغراق و هیجان تا حساسیت

روانشناس آمریکایی دکتر دنی ودینگ در کتابش فیلم و بیماری روانی به تبعات مخرب نگرش سینما به مشکلات روحی اشاره می‌کند:” فیلم‌هایی مثل روانی(۱۹۶۰) به آشفتگی و اغتشاش ارتباط میان اسکیزوفرنی با آن چه قبلا اختلال چند شخصیتی می‌دانستیم- و امروزه آن را اختلال از خودبیگانگی می‌نامیم -دامن می‌زند. فیلم‌های جمعه سیزدهم(۱۹۸۰) و کابوس در خیابان الم(۱۹۸۴) هر دو موجب تداوم این سوءتفاهم می‌شوند که کسانی که از بیمارستان روانی مرخص می‌شوند اشخاصی خشن‌ و خطرناک‌اند. آثاری مانند جن‌گیر(۱۹۷۳) به عموم مخاطبان این‌گونه القاء می‌کنند که بیماری روانی در واقع همان تسخیر روح به دست شیطان است. و فیلم‌هایی مثل دیوانه از قفس پرید بر این درونمایه اصرار می‌ورزند که بیمارستان‌های روانی در حقیقت زندان‌‌هایی هستند که در آن‌ها نه به بیمار اهمیت می‌دهند و نه برای او احترامی قایل‌اند. بخشی از مسئولیت این که بیماری‌های روانی چون انگی شرم‌آور تلقی می‌شوند بر عهده این فیلم‌هاست.”

 

همزمان فیلم‌ها به خرافات و ننگ و انگ‌هایی که در فرهنگ‌های گونگون ریشه عمیق دارند دامن می‌زنند؛ از جمله این تفکر که بیماری روانی عارضه‌ای فرازمینی و آن جهانی و غیرطبیعی است. در مقاله‌ای علمی با عنوان فرهنگ و توهمات: نگاه اجمالی و جهت‌گیری آینده(نوشته فرانک لروی و تانیا ماری لورمن در سال ۲۰۱۴) نویسندگان استدلال چنین می‌کنند:” فرهنگ بر فهم و تجربه آدمی از توهم بسیار تاثیرگذار است و این مشاهده و تلقی ممکن است پیامدهای پزشکی- درمانی و نیز تبعات نظری مهمی داشته باشد.” برای مثال یک فیلم صامت ژاپنی به نام برگی از دیوانگی (۱۹۲۶) -که با استفاده پرمعنا از نقاب‌ها و نیز سکانس‌های رویا- به طرزی چشمگیر زیبا و سورئال است، در آسایشگاهی روانی می‌گذرد که یک زوج متاهل هم جزو بیماران آن‌جا و هم سرایدارنش به شمار می‌آیند. این اثر به نقش شرافت و احساس گناه در خانواده می‌پردازد.

 

در سینما مردان دیوانه اغلب ممکن است در هیات هیولا و ضدقهرمان به تصویر درآیند (برای مثال صحنه دیدار بروس ویلیس و برد پیت در آسایشگاهی در فیلم علمی-تخیلی دوازده میمون-۱۹۹۵ و نیز فیلم مکس دیوانه مل گیبسون یا توهمات لئوناردو دی‌کاپریو در جزیره شاتر-۲۰۱۰) یا چون شخصیتی ترسیم شوند که دنیا آن‌ها را درست درک نمی‌کند(جنون شاه جرج-۱۹۹۴). اما هنر هفتم زنان دیوانه را با مسائلی از نوع دیگر بازنمایی می‌کند. هیستری از گذشته‌های دور یک ویژگی زنانه تلقی شده است ( هیستری از کلمه یونانی hysterus به معنای زهدان برگرفته شده ). دیوانگی و رفتار غیرمعمول زنانه در فیلم‌ها با تاکیدات جنسی و در قالب واکنش‌‌های ناگهانی‌ نمایانده می‌شود. این بازنمایی‌ها را می‌توان در نمونه‌هایی از این دست مشاهده کرد: در اهریمن نئونی نیکلاس ویندینگ رفن، یا در فیلم اروتیک بتی بلو در شخصیت واکنشی و ویرانگر بئاتریس دال؛ یا در فیلم قوی سیاه(۲۰۱۰) به کارگردانی دارن آرنوفسکی که شخصیت اصلی آن به روان‌پریشی از نوعی شیک و زیبا دچاربود.

 

این تصویر مرسوم و باب روزی از جنون و وحشت ناشی از آن در فیلم جذابیت مرگبار(۱۹۷۸) هم دیده‌ می‌شود. در این فیلم گلن کلوز که برای بازی در این نقش نامزد اسکار هم شد، نقش زنی را بازی می‌کند که کار برایش بسیار مهم است. او به تدریج تغییر می‌کند و عاشقی مطرود می‌شود و سپس به روان‌پریشی مبدل می‌گردد که خرگوش فرزند خانواده را می‌کشد و پوست می‌کند و بار می‌گذارد. کلوز سال گذشته در مصاحبه‌ای با نیویورک‌تایمز آشکارا درباره این نقش گفت:” به نظرم بسیار عجیب است که این شخصیت بیش‌تر از این که در قالب آدمی دیده شود که به کمک نیاز دارد در قامت یک اهریمن بازنمایی شد.” پاتریک کندی فعال بهداشت روان در همان مصاحبه در حضور کلوز گفت:

 

“جذابیت مرگبار فیلم بسیار مهمی است. صادقانه بگویم در کنار عوامل دیگر در این فیلم، شخصیت زنی که گلن نقشش را متاسفانه خیلی هم خوب بازی کرد، به همان اندازه در این که بیماری‌های روانی ننگ‌آور تلقی شوند موثر بوده است.”

با این همه در برخی آثار سینمایی بازنمایی بیماری روانی زنان داده همدلانه‌تر بوده است. مثلا نقش جنا رولندز در زنی تحت‌تاثیر(۱۹۷۴) ساخته جان کاساواتیس یا جسیکا لنگ در نقش فرانسیس فارمر – بازیگری آمریکایی در دهه ۱۹۳۰ که ناگزیر در آسایشگاه روانی بستری شد-. همچنین نقش ویونا رایدر در دختر ازهم‌گسیخته(۱۹۹۹)، اقتباس شده از زندگینامه سوزانا کیزن که روایتی واقعی است از دوره‌ای که نویسنده در یک آسایشگاه روانی جوانان در دهه ۱۹۶۰ گذرانده بود. در دختر از هم گسیخته انجلینا جولی که برای ایفای نقششاسکار برد همبازی رایدر بود. البته سوزانا کیزن نویسنده کتاب چندان از فیلم راضی نبود، به گفته او:” ملودرامی مزخرف بود.”

 

فیلم ها در قیاس با دیگر قالب‌های هنری ضرورتا به پایان‌بندی نیاز دارند و وقتی که موضوع اثری دیوانگی است، حتی در همدلانه‌ترین و مثبت‌ترین روایت‌ها نیز به روال معهود داستان به پایان غم‌انگیز ختم می‌شود. در فیلم ایستگاه قاهره (۱۹۵۸) اثر یوسف شاهین کارگردان و بازیگر مصری، شاهین نقش قناوی روزنامه‌فروش جوانی را بازی می‌کند که روحی آسیب‌پذیر دارد. زنانی که قناوی عاشق آن‌هاست از او دوری می‌کنند و این جوان به طرز وحشتناکی دچار فروپاشی روانی‌ می‌شود. هنگامی که روزنامه‌فروش را در روپوش مهارکننده تیمارستان می‌پیچند، سرپرست قناوی می‌کوشد که آرامش کند و به جوان می‌گوید که این کت و شلوار عروسی اوست. در فیلم ویران‌کننده دارن آرنوفسکی مرثیه‌ای برای یک رویا(۲۰۰۰) براساس رمانی به همین نام منتشر شده در ۱۹۷۸ نوشته هوبرت سلبی جونیور، یک زن خانه دار ساکن بروکلین، پسرش و دوست فرزندش به سبب اعتیادشان به مواد مخدر تا مرز فروپاشی روحی و جسمی پیش می روند.

 

در قرن بیست و یکم به نظر می‌رسد عرصه سینما برای داستان‌هایی که تصویری جامع تر و نیز با حساسیت بیش تر از بیمار روانی می‌پردازند مهیاتر است. مجموعه تلویزیونی مجنون را می‌توان از این آثار به شمار آورد که هدفش از ساخت این اثر به گفته کارگردانش :” جستجوگری بیشتر در ذهن انسان است”.

 

فیلم‌های مثل ملت پروزاک (۲۰۰۱) نمایانگر نگاه و منظر نسلی جوان‌ترند. نگرشی که در آن پزشکان و نیز دارودرمانی پدیده‌های رایجی تلقی می‌شوند. در این آثار به جای آسایشگاه روانی کابوس‌گونه مراکز بازپروری مدرن را می‌بینیم و زندانی‌ها جایشان را به افرادی داده‌اند که برای استفاده از خدمات درمانی به این مراکزمراجعه می‌کنند. همچنان بیش‌تر از پیش از شرم‌آور دانستن مشکلات روحی کاسته می‌شود و گفت و گو درباره مسائل روانی پذیرفتنی‌تر شده است. حتی در فیلم علمی تخیلی و وهم‌انگیز دانی‌دارکو نیز می‌توان نشان بسیار ظریفی از این حساسیت و امیدواری نوپا یافت. و در نهایت در فیلم دفترچه امیدبخش با بازی بردلی کوپر و جنیفر لارنس در نقش قهرمانانی که با بیماری دوقطبی و افسردگی وداع می‌گویند، به نحوی دور از انتظار حتی عناصری از آثار کمدی رمانتیک دیده می‌شود.

 

گرچه در تصویری که سینما از دیوانگی پیش چشم می‌کشد، همچنان تاکید بر آسیب پذیری‌ و شکنندگی‌ است، امروزه به نظر می‌رسد که برخی فیلم‌ها هم از افزایش آگاهی‌های عمومی در بهداشت روانی خبر می‌دهند و هم این نوع تغییر رویکرد را ترویج می‌کنند.

این مطلب را به اشتراک بگذارید:

افزودن دیدگاه