حکایت رسیدن نوید محمدزاده به شهرت و اعتباری که سینما و نمایش ایران در فضای فعلی اجازهاش را میدهد، خودش یک روایت دلچسب و فانتزی برای همنسلان اوست؛ جایی دور از احتمالات و امکانات احتمالیِ پایتخت، از فضای تلخ و محروم بعد از جنگ در ایلامِ نیمه ویران، یکی راه افتاد و آمد تا به هدف و رویایی دستنیافتنی برسد؛ چیزی که چند سال پیش از اینکه به پرده سینما راه پیدا کند در یک برنامه تلویزیوی دربارهاش حرف زد و حالا آن تکه برنامهی دیدهنشده دست به دست در فضای مجازی میچرخد و میتواند برای یک نسل سودایی شبیه مانیفست کوچک اما دلپذیری شود از ضربالمثلِ بیمصداقِ «خواستن توانستن است».
در نگاه اول هیچ ویژگی نظرگیری در ظاهر او به چشم نمیآید که بشود به استناد آن حکم به ستارهشدنش داد؛ نه صورت زیبا و چشم رنگیاش ربطی به ستارههای خوشصورت نسل قبل مثل محمدرضا گلزار و بهرام رادان و الخ دارد و نه حتی میشود فیزیک خشن و وحشی و نازیباییِ مطبوع ستارههایی مانند حامد بهداد و حمید فرخنژاد و محسن تنابنده را در بدن و صورتش رصد کرد.
نوید محمدزاده معمولیبودن و فقدان ویژگی را به برگ برندهای تبدیل کرد که باعث شد تماشاگران و طرفدارانش بهجای حسرتخوردن و عقدهای شدن بابتِ کمو کسریهایشان به همذاتپنداری و شبیهسازی با این چهره تازهوارد مشغول شوند و از اجرای تمام و کمال خلقیات و روحیات خودشان روی پرده کیف کنند.
از این منظر، محمدزاده تا امروز توانسته با اجرای برونگرا و پر جلوه و شلوغش از نقشها، اغراق و شلوغکاری آشنای یک نسل را هم نمایندگی کند؛ چیزی که در این روزگار از آن با تعبیر «جَو دادن» یاد میکنیم، بهترین توصیف برای جذابیت بازیگری اوست که بلد است هر شخصیتی را با تمام جلوههای بیرونی و درونی آن به شکل جوگیرانه بسازد و با تمام توان جسمی و ذهنی و امکانات میمیک و لحن و بیان کاری کند که انگار همه پتانسیلهای بالقوه آن کاراکتر را بیرون کشیده و جلوی دوربین آورده است.
شانس و اقبال نوید محمدزاده را این وسط ابداً نباید دست کم گرفت. او با هر متر و معیاری بازیگر خوششانسی بوده و این هیچ از توانایی و کیفیت و زحمت او در رسیدن به این جایگاه کم نمیکند.
بازیگری او روی صحنه مصادف شد با روزهایی که تئاتر ایران دوره رونق مجددی را تجربه میکرد و تلاقی کرد با حضور نسلی از سینماگران همسن و سالش که میخواستند فارغ از الگوها و فرمولها و مسیرهای تکراری گذشته حرکت کنند. آنها قصد داشتند هم در نظام تولید در عصر دیجیتال و هم در اجرای سینمایی در روزگار معاصر طرحی نو دراندازند و این کار به ابزار و نیروی انسانی متفاوتی نیاز داشت و نوید محمدزاده انگار انگ این وضعیت بود و همسن و همدل و همزبان با هومن سیدی و رضا درمیشیان و سعید روستایی، بخش مهمی از شور و بغض آنها را در فیلمها نمایندگی کرد.
وضعیت نوید محمدزاده در این روزها تناقضآمیز و نگرانکننده است؛ از یک طرف چهره شاخص و جواناول و گزینه اصلی همه سناریوها و نقشهای جورواجور است و از سوی دیگر هجوم این همه توفیق و اقبال و استقبال و جایزه و تمجید میتواند چشم اسفندیارش باشد. او هنوز سی ساله است و میدانیم که موفقیت زودهنگام و اوجهای روزگار جوانی در این مرز و بوم (و حتی همه جای جهان) چه خطرهایی دارد و چه چشمانداز سخت و مسیر لغزنده و پیچیدهای را پیش رو قرار میدهد.
محمدزاده هر از گاهی نشانهها و چشمههایی در رفتار و گفتار و کردارش بروز میدهد که این نگرانی را بیشتر و جدیتر میکند و گاه و بیگاه هم چیزهایی رو میکند که به هوش و حواسجمعیاش خاطر جمع شویم. با این حال او هنوز در آستانه قرار دارد و از هیچ مرزی عبور نکرده و جا پایش سفت نیست.
امتحانش را در قالبها و نقشهای زیادی پس نداده و حضورش در خشم و هیاهو و خفهگی به اندازه نقشهای دیگر چشمگیر نبوده است. ستارهبودن و فروش فیلمهایش هم هنوز ضمانت قطعی ندارد. توفیق گیشه لانتوری و ابد و یک روز دلایل متعددی جز حضور او و محبوببیتش داشته و شکست خشم و هیاهو هم همینطور. اکران عمومی خفهگی و بدون تاریخ بدون امضا میتواند تا حد زیادی تکلیف وجه ستارهگی او را مشخص کند و تا پیش از آن نمیشود به قطعیت از محبوبیت غیرعادی او میان همنسلانش حرف زد.
از همین جا شروع کن نوید؛ از همین نوشته من. اگر هنوز نخواندی لطفاً نخوانش و اگر خواندی بهکل فراموش کن و بریزش دور. باور کن خواندن و شنیدن این حرفها برای تو از شوکران هم کُشندهتر است. از ما گفتن!
نیما حسنی نسب